امام علی(ع):
خداوند جهاد رابر مومنان فرض و واجب نموده وآن را امری بزرگ وارزندهشمرده و برای اسلام وجامعه مسلمانان یار ویاور قرار داده استبه خدا سوگند که دنیا ودین مردم اصلاح نمی شودمگر به جهاد در راه خدا.
امام علی(ع):
خداوند جهاد رابر مومنان فرض و واجب نموده وآن را امری بزرگ وارزندهشمرده و برای اسلام وجامعه مسلمانان یار ویاور قرار داده استبه خدا سوگند که دنیا ودین مردم اصلاح نمی شودمگر به جهاد در راه خدا.
دلم می خواست بیام بشینم توی بغلت ، تو بوسم کنی دستتُ بزاری سرمُ و نازم کنی ، بامن بازی کنی مثل همه با با های دیگه ، منو تا مدرسه ببری ؛ من عروسک نمی خوام ، من دوست ندارم دل کسی برام بسوزه ، من تو رو می خوام دلم برات تنگ شده ، دلم می خواد حتی توی خواب هم که شده بیایی ومنو ببوسی ، دستتُ روی سرم بکشیُ نازم کنی ، مثل همه با با های دیگه که سر بچه ها شونُ ناز می کنن ، اینا رو با تو می گم ، امّا ناراحت نیستم که تو نیستی تا منو بغل کُنی ، نه خوشحالم از اینکه همون جوری که دوست داشتی به آرزوت رسیدی ، شهید شدی و رفتی پیش عمو محمود و عمو عیسی ،
می دونم دلت خیلی براشون تنگ شده بود ، می دونم کجا رفتی ! رفتی پیش همون دوستایی که شبهای پنج شنبه توی روایت فتح می دیدیشون ، بعد نصف شبا ی ماه رمضون موقع سحر به یادشون گریه می کردی ، با چفیه اشکات روپاک می کردی ؛
آره همون ماه رمضونی که عیدش رو بدون تو گرفتیم ، الان یک سا ل گذشته امسا ل هم عید ماه رمضون رو بدون تو گرفتیم ، جا ت پیش ما خیلی خا لی بود عکسی روکه کوچیک بودم توی بغلت نشسته بودمُ برداشتم و رفتم توی اتاقم بدون این که کسی بفهمه یک عا لمه گریه کردم ، امّا وقتی که یاد یا حسین یا حسین گفتن دردات افتادم دوباره آروم شدم ، با با جون دلم می خواد دکتر بشم تا بتونم دوستای تو رو که مثل تو شیمیایی شدن رو خوب کنم ؛ آره با با جون من همیشه برای سلامتی بقیة دوستات دعا می کنم ، برای بابای مریم کوچولو ، همونی که صدای اذ ونشُ دوست داشتی برای سلامتی اون هم دعا می کنم ؛ توهم برای من دعا کن تا دختر خوبی برای تو و مامان با شم ، دعا کن اون جوری که تو دوست دا شتی با شم ، من هم سعی خودم رو می کنم که مامانُ نارا حت نکنم
خدا حافظ دلم برات تنگ می شه
پس یارم باش.
این اتفاقات در حالی رخ می دهد که غفلت سنگین متولیان امر در برابر رشد روزافزون بیحجابی، بیعفتی و گسترش وحشتناک مفاسد اخلاقی و البته همراهی و تسهیل در مسیر گسترش آن در بسیاری از مواقع (مانند آنچه در تصایر مشاهده میکنید!) دست دشمن را برای طراحی براندازی نرم و خانه به خانه کاملا باز گذاشته است، تهاجمی که به تعبیر مولای متقیان هر ملتی را ذلیل خواهد کرد و تهاجمی که سرباز مهاجم و قربانیان و امکانات و تلفات آن همه و همه، درونی و خودیاند! در این عرصه سهم شما از مقابله با این تهاجم کشنده چیست؟! عکسهای تکان دهنده اردوی مختلط دانشجوئی در دانشگاه آزاد با دیدن این تصاویر که صرفا گوشههایی محدود از فضای حاکم بر برخی اردوهای دانشجویی را نمایش میگذارد میتوان به کنه مقاله نشریه انگلیسی دیلیگراف پی برد! آنجا که برای نابودی جمهوری اسلامی انفجار «بمب سکس» را برتر از هر روش سیاسی و نظامی معرفی کرده است! انفجاری خاموش و البته بسیار موثر که صورتبندی دیگری از جنگ نرم را به نمایش میگذارد. تلخی ماجرا به اینجا ختم نمی شود.متاسفانه برخی از استادان زن دانشگاه آزاد(اسلامی) با ظاهر نامناسب در کلاس ها حضور می یابند.ظاهرا در دانشگاه آزاد تنها چیز مهم،پول می باشد!به تصویر زیر توجه کنید به تصویر بالا نگاه کنید؟به نظرتون این آقا پسر چند سال داره؟ 26؟ 27؟ تقریبا همسن پسرهای عکس بالایی!خوب بنظرتون چرا این آقا پسر به این شکل در اومده؟چرا مثل پسرهای خوش تیپ عکس اولی کنار دخترها نایستاده و عکس نگرفته؟حالا بنظرتون دانشگاه آزاد تو کدوم مسیر داره میره؟این مسیرو ندانسته داره میره یا دانسته؟
شلمچه خلاصه عشق است و قطعه ای از بهشت ، شلمچه ، آینه ایست که تمام جبهه با خاکهای سرخش در آن می درخشد. و دریچه آسمانی است که از آن بوی رشادت و عطر دلنواز شهادت میوزد.
شلمچه تندیس زیبای عشق است که در میدان ایثار قد کشیده است . شلمچه شهر شهود و شهادت است . شلمچه مثنوی بلندایثار است و فرودگاه عشق و عروجگاه دل . صحرای خشکی که دریای مواج خون و اشکهای عاشقانه در تربت پاکش دارد با قلب خونینی که هنوز زیبا و دلنواز می تپد و خون غیرت و مردانگی را در رگهای این دیار می دواند و حدیث بلند حیات با عزت را زمزمه می کند. زمین خاکی شلمچه ، زیباتر از آبی آسمان است چرا که شلمچهقتلگاه مرغان عاشقی است که برای وصال بی قرار بودند و از کوچه پس کوچه های منیت و مادیت رهیده و به شهر دلگشای معنویت و شهادت دل بستند.
آری ! شلمچه شاهنامه بلند شهادت است ، دیوان عاشقی است ، شعرهای سرخ ، با واژه های خون ، به وزن عشق و قافیه هایی از جنس قلب پاره پاره عاشقی و در قالب غزل عشق و مثنوی بلند شهادت » ، دیوانی که شکسته دلان عارف با قلم استخوان و مرکب خون و با خط شکسته عروج نوشتند و این صفحه طلایی تاریخ ایران اسلامی را با خون دل تهذیب شده شان تذهیب کردند. آری ! شلمچه کتاب است ، خواندنی ترین کتاب حماسه . شلمچه آسمان است سرشار از ستاره های سرخ .شلمچه بهار است لبریز از گلهای محمدی ،شلمچه دریاست ، مواج از موجهای عاشقی .
شلمچه بازار است ، بازار عشقبازی و جانبازی ، شلمچه تابلو است تابلوی حماسه و عرفان که بر تارک تاریخ ایران اسلامی می درخشد. جایگاه اهل زیارت است نه اهل زر ، زیارتگاه دلدادگانی که خود زائرانی بودند که در نیمه راه سفر عاشقی پرپر شدند و به مولای عشق پیوستند و زیباترین حدیث بندگی را با بندبند وجودشان و با قطره قطره خونشان نوشتند. یعقوبهای بی قراری که برای رسیدن به یوسف زیبای شهادت بی قراری می کردند و زلیخای دنیای نتوانست آنها را مفتون خویش کند. آنان که هنوز از دشمن نفس خویش رها نشده اند و دلشان در تصرف شیطان است چگونه می توانند قدر مجاهدانی را بدانند که در کوله پشتی دلشان جز عشق و ایثار نبود. آنان باید بدانند که شلمچه و شهیدانش و شاهدان و شائقان و مشتاقانش خورشید بی غروبند ، چرا که عاشورا و عاشورائیان آفتاب آسمان عشقند که هیچ ابر آلوده و تاریک یزیدی نمی تواند جلوی تابش آنها را بگیرد.
یابن الزهرا
بیا که عیدمان
عید نمی شود بی تو
بیا که عقده دل
وا نمی شود بی تو
برایاز افق
ای افق صبح امید
که شب عید شد
وعیش شیعیان نمی شود بی تو
این روزهای آخر سال طبیعتا همه درگیر کار و نظافت و خرید هستند و
به فکر مهمونی و دید و بازدید و گردش و تفریح و عید و عید دیدنی...
اما من و امثال من دلمون واسه باباهامون تنگ میشه
دلم واسه بابام تنگ شده، واسه اون مظلومیت و سکوت و بی آزاریش تنگ شده.
دلم واسه اینکه کاری به کارمون نداشت و بهمون اعتماد داشت و ...تنگ شده...
سلام بابایی خوبی بابایی؟امشب شب عیده...نمیدونی وقتی میگم عید چه بغضی میشینه تو گلوم چشام پره اشک میشه اما من قول دادم که امشب نزارم اشکام بریزه خیالت راحت بابا جون حتی اگه حوض چشام پر پر شه بهش اجازه نمیدم که سر ریز شه بابایی امروز کلیییی مهمون داشتیم 3تا خاله ها و 7.8تا دختر خاله ها با شوهراشون پسرخاله ها با خانوماشون و کــــــلی هم بچه هووووف بابایی نمیدونی چقد اینا سرو صدا میکنن سرسام گرفتم بابایی از صبح هی بهشون میپرم و هرجاییم که فرصت باشه 1 چش غره میرمو 1 گوش میکشم مامانم هی میگه دخترم نکن مهمونن زشته اما بابا جون دست خودم نیست حوصله هیچی و هیچکیو ندارم این بیچاره ها همشون از اول میخواستن حال منو عوض کنن اینقد میگفتن میخندیدن منم واسه اینکه احساس بدرد نخوری نکنن باهاشون میخندیدم اما الان یهو وسط خنده ها دلم 1 جوری شد اومدم تو اتاقم پای کامپیوتر تا برات بنویسم و بعدا بزارم تو وبم بابایی چه حال مسخره اییه چرا نمیزاره من 1کم خوش باشم بخدا چون قول داده بودم که امشب فقط بخندمو خوش باشم چند بار که این حس لعنتیه دلتنگی اومد سراغم خودمو زدم به اون راه حواس خودمو پرت کردم سرمو گرم کردم صدای خندمو بردم بالاتر که احساسش نکنم اما بلاخره من مغلوبش شدم....خیلی سخته بابایی همه هستن اما اونی که باید باشه نیست همه دارن هی به شوخی میگن بههههه به 6 ساعته دیگه سال تحویل 5 ساعت دیگه 4ساعت دیگه...بابایی همشون قرار گذاشتن برا سال تحویل به یاد پارسال بریم کنار دریا و اونجا باشیم میدونم که امسال خیلی چیزا فرق میکنه و بزرگترین فرقشم اینه که تو نیستی بابایی راستی سفره هفت سینم نداریم فقط میریم اونجا میشینیم سال تحویل شه برگردیم که اگه به من بود همینم نمیخواستم...من دوست داشتم لحظه تحویل سال کنار تو باشم اما نمیدونم چرا بهم اجازه نمیدن چرا ادما از شبای قبرستون میترسن؟بابایی شباش ترسناکه؟توهم میترسی؟کاش میتونستم کنارت باشم.کاش امسال سال تحویل 1 ساعتی از روز بود تا میتونستم پیشت باشم....
خدایااااااااا جاش خالیه چیکار کنم چجوری امشبو سر کنم دوست دارم چشامو بزارم رو هم و باز کنم و بهم بگن که سال تموم شد...بابایی امسال اولین عیدیمو از کی بگیرم ؟اصلا نمیخوام عیدی بگیرم من همیشه اولین عیدیمو فقط از تو میگرفتمم بابایی جات خالیه جات خالیه خیلی آه بلاخره اشکم ریخت ببخشید که زدم زیر قولم پاکشون کردم بابایی دیگه نمیتونم ادامه بدم
دوست دارم دلم برات تنگیده
متاسفم
سلام هم وطن.
میخواستم بزرگ بشم
درس بخونم مهندس بشم
خاکمو آباد کنم
زن بگیرم
مادرمو ببرم کربلا
دخترمو بزرگ کنم ببرمش پارک ,تو راه مدرسه باهم حرف بزنیم
خیلی کارا دوست داشتم انجام بدم
خوب نشد
باید میرفتم از مادرم, پدرم ,خاکم , ناموسم ,دخترم , دفاع کنم
رفتم که
دروغ نباشه
احترام کم نشه
همدیگرو درک کنیم
ریا از بین بره
دیگه توهین نباشه
محتاج کسی نباشیم
الان اوضاع چطوره؟؟
اتوبوس زیر نور تیز افتاب به طرف شلمچه حرکت میکرد. دختر کها آرام و ساکت به نخل های کنار جاده خیره شده بودند. شاید پدرشان را در صحنه های جنگ تصور میکردند اتوبوس ایستاد و دختر ها پیاده شدند یکی یکی گوشی را از کیفشان در آوردند و به پدرانشان زنگ زدند،در بین انها دخترکی آرام بی صدا به طرف مشهد شهدای شلمچه حرکت می کرد بدون آنکه اطراف را نگاه کند ولی صدای دختر ها در گوشش پیچیده شده بود.
سلام باباما رسیدیم ....
سلام پدر، من شلمچه را دیدیم ....
سلام پدر، به جای پای تو سلام کردم ....
و هزاران سلام دیگر
بغض گلوی دخترک را فشرد چون او پدری نداشت که به او سلام کند . روبه روی مقبره شهدا نشست وسرش را به ستونی تکیه داد ،چشمانش را بست و به پدرش فکر کرد ،در حالی که قطرات اشک روی گونه هایش سرازیر می شد نسیم خواب از میان مژه هایش گذشت و به خواب فرو رفت.
پدرش را در میان خیل شهدادید.هیچ تغییری نکرده بود وهمچنان با صلابت و مهربان و دست به سینه به دخترش خوش آمد میگفت. قدم هایش را تند کرد تند وتند مانند طوفان در میان دستهای پدرش جا گرفت سرش را بر بالینش گذاشت و آرام شد. طنین صلوات شلمچه راعطر آگین کرد و دخترک چشمهایش را گشود .در حالی که لبخندی به لب داشت ، چه رو یای شیرینی اما نه چه حقیقت دل پذیری.
غصه از دلش رخت بر بسته بود وکشتی ارامش در ساحل وجودش لنگر ا نداخته بود و چون در رویایش پدرش به او گفته بود :
دخترم من همیشه با تو هستم.